نوشته شده توسط : ALIREZA

 

من میخوام از عشق بگم.... از عشق و تنها از عشق و عاشقی.... عشق اگه قابل تجزیه باشه دو قسمته.... یکیشون عاشق و اون یکی معشوق میشه....اگه دختر باشه بهش میگن معشوقه. اگه پسر باشه میشه معشوق... ولی هیچ قسمت کردن دیگه ای اصلا نداره. عشق زمینی و اسمونی هست .... ولی همین عشق زمینی دیگه هرگز نباید تیکه پاره اش بکنیم.....پاک و ناپاک نداره....تو منو از ته دل دوستم داری.... من تو به همه وجو د خود دوستت دارم.....هر کسی میخواد بگه چیزی بگه کم بکنه یا زیادی اضافه تر .... من نمیگم اشکال داره..... ایراد داره... هر کسی یک نظری توی دلش برای عشق ... توی دلش داره ولی... من میگم این نهایت دوست داشتن و علاقه اسم داره و اسمش عشق هست....پاک و ناپاک نداره.... یک کسی عاشقمه .... بمن میگه بیا پیشم بمون.... تا که عشقبازی کنیم....

 



:: بازدید از این مطلب : 614
|
امتیاز مطلب : 39
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
تاریخ انتشار : دو شنبه 8 فروردين 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ALIREZA

آموخته ام …… بهترین کلاس درس دنیا کلاسی است که زیر پای پیر ترین فرد دنیاست .
آ‌موخته ام …… وقتی که عاشق هستید عشق شما در ظاهر نیز نمایان می شود.



:: بازدید از این مطلب : 508
|
امتیاز مطلب : 46
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
تاریخ انتشار : دو شنبه 8 فروردين 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ALIREZA

لحظه نبودن نيستن ها ، اگر منت مي نهي بر كلام من ، با حترام سلامت مي گويم

 و هزار گلپونه بوسه به چشمانت هديه مي دهم. قابل ناز چشمانت را ندارد.

........


 



:: بازدید از این مطلب : 516
|
امتیاز مطلب : 35
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
تاریخ انتشار : شنبه 6 فروردين 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ALIREZA

 

می خواستم به دنیا بیایم، در زایشگاه عمومی، پدر بزرگم به مادرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی. مادرم گفت: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...

می خواستم به مدرسه بروم، مدرسه ی سر کوچه ی مان. مادرم گفت: فقط مدرسه ی غیر انتفاعی! پدرم گفت: چرا؟...مادرم گفت: مردم چه می گویند؟!...

به رشته ی انسانی علاقه داشتم. پدرم گفت: فقط ریاضی! گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...

با دختری بی بضاعت می خواستم ازدواج کنم. خواهرم گفت: مگر من بمیرم. گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...

می خواستم پول مراسم عروسی را سرمایه ی زندگی ام کنم. پدر و مادرم گفتند: مگر از روی نعش ما رد شوی. گفتم: چرا؟...گفتند: مردم چه می گویند؟!...

می خواستم به اندازه ی جیبم خانه ای در پایین شهر اجاره کنم. مادرم گفت: وای بر من. گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...

اولین مهمانی بعد از عروسیمان بود. می خواستم ساده باشد و صمیمی. همسرم گفت: شکست، به همین زودی؟!...گفتم: چرا؟... گفت:مردم چه می گویند؟!...

می خواستم یک ماشین مدل پایین بخرم، در حد وسعم، تا عصای دستم باشد. زنم گفت: خدا مرگم دهد. گفتم: چرا؟... گفت: مردم چه می گویند؟!...بچه ام می خواست به دنیا بیاید، در زایشگاه عمومی. پدرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی. گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...

بچه ام می خواست به مدرسه برود، رشته ی تحصیلی اش را برگزیند، ازدواج کند...

می خواستم بمیرم. بر سر قبرم بحث شد. پسرم گفت: پایین قبرستان. زنم جیغ کشید. دخترم گفت: چه شده؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...

مُردم.

برادرم برای مراسم ترحیمم مسجد ساده ای در نظر گرفت. خواهرم اشک ریخت و گفت: مردم چه می گویند؟!...

از طرف قبرستان سنگ قبر ساده ای بر سر مزارم گذاشتند. اما برادرم گفت: مردم چه می گویند؟!... خودش سنگ قبری برایم سفارش داد که عکسم را رویش حک کردند.

حالا من در اینجا در حفره ای تنگ خانه کرده ام و تمام سرمایه ام برای ادامه ی زندگی جمله ای بیش نیست: مردم چه می گویند؟!...

مردمی که عمری نگران حرفهایشان بودم، لحظه ای نگران من نیستند



:: بازدید از این مطلب : 436
|
امتیاز مطلب : 36
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : جمعه 13 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ALIREZA

 

دلم خسته است

دلم تنهاست

دلم درد است

دلم مرگ است

دلم سنگ است

خدا به دادم برس...

دیگه تا کی؟?

خسته ام ...

سیرم از این زندگی

میخوام برم یه جای دور

از غصه ها

از زندگی

از بی کسی

از بی همدلی

بی همدردی

بی هدفی

از نفس کشیدن خسته ام...

خدا..................................

خودت  یاوریم کن......................

 خودت داوریم کن..........................

پر زگناهم، خودت دستام وبگیر..............

ببر از این دیار..........................................



:: بازدید از این مطلب : 494
|
امتیاز مطلب : 27
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : جمعه 6 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ALIREZA

   من میرم واسه همیشه     
                 

خستـــم از روزای ابــری         خیلی سنگینه نـگاهت 
دوست ندارم تو تابستون         بشینــم باز ســر راهت 
نمیـــخوام بـــازم خیـالت         قبـلـه آرزوهــــام شــــه
تـــو بمــون و عاشقـــای         روی پُـــر غـرور و ماهت
 

آره مــن اونم که گفتــم          واسـه چشم تـو دیوونم 
آره مـن قـول داده بــودم          تـا تهش بــاهات بمونـم
ولی پس دادی نگــــامو           زیــر رگبــــــار غـــرورت 
من فقط یکــم شکستم          خوب نگام کنی همونم

 

چـمــدون رویـــاهـــامـو           دیگه برداشتم و بستم 
دیگــه عین اون قدیمــا           چشــــاتو نمیپرستــــم 
رخ تــو عین یه بـــــازی           منــو مـات قصه هـا کرد 
حالا بی اسمـم و تنها            پُــرپــاییز و شکستــــم


اینــی که حــــالا میبـینـی       دیگه مجنون چشات نیست 
دیگه وقتی نیمه شب شه       نگـران لـحظه هــات نیست 
مـــن بــرام فــرقـی نــداره        کـــه تو بــاشی یـا نباشی 
خیلـی وقته دیگه نیستی        تو دلم جـــایی برات نیست
      

از تو هیچ چیزی نـمونــده         نـه نگـــاهی و نـه یــــادی
مـــن سپردمـت به دریــــا         عـیــن یـــه مـوج زیـــــادی 
تازه فهمیدم با این عشق         زندگیـــم چقـد تلـف شـد
تــو بـــه جــای التماســم         یـــه گُلـــم بهـــم نــدادی 

 


   

 

من میرم واسه همیشه



:: بازدید از این مطلب : 558
|
امتیاز مطلب : 17
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : جمعه 6 اسفند 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 صفحه بعد